تابستان از نیمه میگذشت و کمکم شبها خنکتر میشدند. همین که صبح میرسید خرگوش کوچولوها که میدانستند بهزودی پاییز و روزهای کوتاهاش میرسد، تند و فرز صبحانهشان را میخوردند و از مامان خرگوش اجازه میگرفتند و بیرون از لانهشان، مشغول بازی و شیطنت میشدند...
در این قصه با چشمسیاه و خواهر کوچولویش همراه شو تا یاد بگیری بدغذایی چه معنایی دارد.
پری این قصه هم به تو یاد میدهد که تفکر خلاقانهای داشته باشی.
لطفا جهت مشاهده محتوای اصلی اعتبار تهیه فرمایید.
خرید اعتبار