تانی سنجاب و ماجرای رافیِ مشهور

یک روز زیبای پاییزی شروع شده بود. روز قبل کمی باران باریده بود و گل‌های خاص فصل پاییز که سرما را دوست داشتند، در گوشه‌ و کنار جنگل روییده بودند.

آن روز تانی در کنار دوستان‌اش نزدیک چشمه نشسته بودند و در مورد خواب زمستانی‌شان فکر و خیال می‌کردند...

در این قصه با تانی سنجاب همراه شو تا یاد بگیری به احساس خودت در انجام کارها بیش‌تر توجه کنی.

پری این قصه هم به تو یاد می‌دهد تا از انجام کارت لذت بیش‌تری ببری.

 

get-credit

لطفا جهت مشاهده محتوای اصلی اعتبار تهیه فرمایید.

خرید اعتبار

قصه های مرتبط

cloud cloud cloud cloud