باران که تمام شد، گلهای دشت همه با هم گفتند: «پروانهها بیایید بیرون دیگر بالهایتان خیس نمیشود بیایید بیرون.» پروانهها یکی یکی بیرون آمدند و بالهایشان را تکان دادند و از گلها تشّکر کردند. آفتاب که به لانهی خانم خرگوش رسید، مامان خرگوش بچههایش را صدا کرد و گفت: «بدوید بروید بیرون و بازی کنید.»...
در این قصه با کاکلی همراه شو تا یاد بگیری حواسپرتی چه معنایی دارد.
پری این قصه هم به تو یاد می دهد که از خودت بیشتر مراقبت کنی.