لطفا جهت مشاهده محتوای اصلی اعتبار تهیه فرمایید.
خرید اعتباراحمد صبحانهاش را که خورد دوباره به اتاقاش آمد. پردهها را کنار زد و پنجره را باز کرد. نور خورشید و هوای تازه اتاقاش را پُر کرد. پروانه کوچولویی از روی گلدان بلند شد و آمد روی پردهی سمت راست نشست و گفت: «به به چقدر قشنگی! چه گلهای خوشرنگی داری...